جدول جو
جدول جو

معنی کله ملاق - جستجوی لغت در جدول جو

کله ملاق
(کَلْ لَ / لِ مُ)
همان کله معلق است. (فرهنگ لغات عامیانۀ جمالزاده). رجوع به کله معلق شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کله منار
تصویر کله منار
ستون یا برجی که از سرهای بریده برپا می کردند
فرهنگ فارسی عمید
(کُ لَ / لِ چُ)
چماقی کوتاه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ نُ)
دهی از دهستان مرکزی بخش فریمان است که در شهرستان مشهد واقع است و 146 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ مَ)
مناری که در آن کلۀ دزدان و رهزنان را چینند برای عبرت گرفتن باقی ماندگان آنها. (آنندراج). ستون و یا برجی که در کنار جاده از کلۀ دزدان و مردمان قطاع الطریق بر پا کنند تا دیگران عبرت گیرند. (ناظم الاطباء). مناری که در آن کلۀ دزدان و راهزنان و محکومان را چینند تا مایۀ عبرت مردم گردد. منارکله. (فرهنگ فارسی معین) :
به دست خالی از این راه آخرت گذر است
بسان کله منارت اگر هزار سر است.
رازی (از آنندراج).
، مناری که فاتحین و جهانگشایان مغول و بعد از مغول از سر کشتگان می ساخته اند، نشانۀ فیروزی خود را. مناری که پادشاهان از سر بریدۀ دشمنان می کردند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، به اصطلاح لوطیان نره باشد. (آنندراج). در اصطلاح لوطیان، نره. شرم مرد. (فرهنگ فارسی معین) :
شد سرآمد به رنگ کله منار
در جهان هر که او زیاده سر است.
عبدالغنی قبول (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ مُ عَلْ لَ)
در تداول عامه، معلق با سر. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کله معلق زدن شود، حباجعل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به حباجعل شود
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لِ مُ سَ)
دهی از دهستان بالاست که در شهرستان نهاوند واقع است و 500 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ)
گونه ای قارچ که بدان فقع گویند. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به فقع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کله منار
تصویر کله منار
سر گلدسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله معلق
تصویر کله معلق
پشتک وارو معلق با سر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله مار
تصویر کله مار
گونه ای قارچ که بدا فقع گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کله معلق
تصویر کله معلق
((~. مُ عَ لَ))
سرنگون، واژگون
فرهنگ فارسی معین
معلق شدن، سکندری رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
سرلخت، سر برهنه، دخترانی که مقید به حجاب و پوشش موی سر
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی نفرین، برج ساخته شده از سر دشمنان در جنگ ها به قصد
فرهنگ گویش مازندرانی
بزرگترین هیزم درون اجاق که برای دوام آتش در اجاق گذارند.، خوک ماده ای که توله هایش را به همراه داشته باشد
فرهنگ گویش مازندرانی